«بیشتر اوقات فکر میکردم کاری که میکنم درست است، اما گاهی هم با خودم چون و چرا میکردم، چون کاری که من میکردم گاهی جان افراد را میگرفت.»
مجموعهٔ «روایت پناه جُستن»، هربار نگاهی میاندازد به گذشته و حال یکی از پناهجویانی که در سالهای اخیر راهی اروپا شده است.
خالد ک. بههنگام آغاز جنگ داخلی سوریه بسیار جوان بود. اما تصمیم گرفت به ارتش آزاد سوریه بپیوندد و علیه رژیم اسد به میدان برود.
خالد دربارهٔ انگیزهٔ این انتخاب میگوید: «ما دائم از جامعهٔ بینالمللی تقاضای کمک میکردیم، چون این تنها کاری بود که از دستمان بر میآمد. اما دیگر ناامید شدیم و گفتیم چارهای نیست باید به خودمان تکیه کنیم.»
تظاهرات مسالمتآمیز سال ۲۰۱۱ علیه رژیم سوریه خیلی زود اوج گرفت. برخورد غضبناک دولت با تظاهرکنندگان، شماری از سران ارتش را به واکنش واداشت. آنان سرانجام جنبش مقاومت مسلحانهای را تشکیل دادند که «ارتش آزاد سوریه» نام گرفت، نامی که آغازگر فصل تازهای در تحولات سوریه بود.
خالد ۲۱ ساله عزم کرد تا برای رسیدن به «سوریهٔ دیگری» به این جنبش بپیوندد. خالد خود میگوید: «جوان بودم و دکتر و مهندس هم نبودم، نمیدانستم چه کنم. گفتم میجنگم، سلاح بر میدارم و میجنگم. اما از اسلحه هم سر در نمیآوردم چون پیش از آن اسلحه واقعی ندیده بودم.» و میافزاید: «بیشتر اوقات فکر میکردم کاری که میکنم درست است، اما گاهی هم با خودم چون و چرا میکردم، چون کاری که من میکردم (گاهی) جان افراد را میگرفت.»
جنگ شدّت گرفت و رژیم اسد مناطق شهری پرتراکم را با بمبهای بشکهای بمباران کرد. درگیریها به سال دوم کشید و نزدیک یک میلیون نفر از مردم فرار کردند، و دو میلیون نفر دیگر هم در خود کشور آواره شدند.
با اوجگیری تنشها ایالات متحده به رهبران سوریه پیغام داد که خط قرمز غرب استفاده از سلاحهای شیمیایی است. اما دقیقا یک سال بعد موشکهای شیمیایی روانهٔ غوطه در حاشیهٔ دمشق شد موشکهایی که با گاز سارین مواضع مخالفان دولت را هدف گرفته بود و جان صدها تن را گرفت.
از خط قرمز باراک اوباما عبور شده بود. اما غوطه آخرین جایی بود که غرب در آن مداخله مستقیم کرد و البته این کار نشانهٔ آشکاری بود از آن که غربیها مایل نیستند به هیچ قیمتی وارد درگیری شوند.
خالد در حمله بهغوطه بهشدت زخمی شد اما توانست برای مداوا خود را به خارج برساند. این رزمندهٔ سابق میگوید که امروز میدان مهاجرت و پناهندگی شجاعتش را محک میزند.
او میگوید دریافته است که خشونت بهجایی نمیرسد و روبرو شدن با زندگی به اندازهٔ روبرو شدن با مرگ خطر دارد، و چه بسا نیروی بیشتری هم میخواهد.
خالد در انتها میافزاید: «کشتن و خراب کردن شاید فوقالعاده راحت باشد، اما جلب اعتماد مردم و شاد کردن دل دیگران، انتقال دانش و دوباره ساختن زندگی، اینها فوقالعاده سخت است.»