محمد رفیعی، شاعر اصفهانی که از دوستان نزدیک مهدی نیکبخت بوده و از سال ۷۸ او را میشناسد، در گفتگو با یورونیوز جزئیات تازهای از قتل این شاعر شوریده را فاش کرده است.
«از بس زیبایین خاتون راحت نیستم باهاتون
اگزیستانسیالیستی شد از دیالوگتون افلاطون
من فلسفه خوندم بانو تو مسجد دانشگاتون ...»
شاعر و خواننده این ترانه را چگونه سر بریدند؟
نام مهدی نیکبخت، ملقب به «بیتو» ابتدا در گزارشی که نشریه بریتانیایی گاردین در تاریخ ۱۶ مارس (۲۶ اسفند ۹۸) منتشر کرد بر سر زبانها افتاد؛ شاعر ۴۱ ساله اصفهانی که دانشآموخته فلسفه و الهیات در مقطع کارشناسی ارشد بود، عارفمسلک دورهگردی که به قول معروف سیر آفاق و انفس میکرد و از راه دفنوازی و پول گرفتن از گردشگران، زندگی خود را میگذراند.
با این حال، مهدی نیکبخت یا همان «بیتو» در اصفهان غریب نبود. سوای شاعران و هنرمندان شهر که می شناختندش، او بارها زیر پل خواجو شعر خوانده و هر بار با آمدن آب در گلوی خشک زایندهرود، برای مردمِ شادمان، دف زده و رقصیده بود.
به کانال تلگرام یورونیوز فارسی بپیوندید
نشریه گاردین در گزارش خود عکسی از مهدی نیکبخت چاپ کرده و نوشته بود او نام «اودین» را برای خود برگزیده که گویا نام یکی از شخصیتهای اسطورهای وایکینگها در اسکاندیناوی بوده است. گزارش گاردین درباره گروهی از جوانان ایرانی بود که در هیئت هیپیها به جزیره هرمز در خلیج فارس رفته و چند روزی را در آنجا به مراقبه و رقص و سماع گذرانده بودند. در کنار عکس مهدی در گاردین، تصویر دختر جوانی به نام مهسا دیده میشود .
بعد از انتشار این گزارش، در فضای مجازی ویدیویی همرسان شد که در آن «بیتو» در کسوت صوفیان و تارکان دنیا، جایی در جزیره هرمز نشسته، شعر میخواند و دف میزند. بسیاری از کاربران گزارش نامتعارف گاردین را تلاشی برای مثبت و امن نشان دادن وضعیت ایران برای جوانان قلمداد کردند و شماری دیگر نیز با اشاره به برخی از ظواهر افراد، از جمله بینی عمل کرده مهسا نوشتند که این افراد نه هیپی، که جوانانی از خانوادههای بهرهمند و پولدار بودهاند و تنها برای تفریح و سرگرمی با آن هیئت به جزایر هرمز و هنگام رفته بودند.
محمد رفیعی، شاعر اصفهانی که از دوستان نزدیک مهدی نیکبخت بوده و از سال ۷۸ او را میشناسد، در گفتگو با یورونیوز جزئیات تازهای از قتل این شاعر شوریده را فاش کرده است.
عارفی که برای گردشگران دف میزد
رفیعی میگوید که مهدی نیکبخت در جزیره هرمز دف میزد تا پولی در بیاورد و به سفرهای دائمی خود ادامه دهد. او به ویژه هر جایی که گردشگران حضور داشتند، مثل پل خواجو در اصفهان، حافظیه شیراز و جاهای دیگر دف میزد، شعر میخواند و به سماع درمیآمد.
به گفته دوست قدیمی نیکبخت، او «آدم بیآزاری بود که تنها در جهان به دنبال کشف و شهود» بود. با آن که فلسفه خوانده بود، خودش به فلسفه اعتقادی نداشت و دوستانش را از ذهنورزی و خردگرایی بر حذر میداشت. موضوع پایاننامه کارشناسی ارشد نیکبخت «عقل و عشق از نگاه سهروردی و عینالقضات همدانی» بود که محمد رفیعی میگوید در نگارش آن به دوستش کمک کرده بود.
او بیشتر به عرفان تمایل داشت و تقریبا هر جا کلاسهای عرفانی و حلقههایی برای پیوندهای متافیزیکی و شبیه آن بود حضور مییافت. در دورهای در کلاسهای اکنکار شرکت کرده، زمانی دورههای سکوت را تجربه نموده و در آخر از همه اینها بریده و به حلقههای دیگری پیوسته بود. رفیعی میگوید او اصولا از آنجا که به چنین جمعها و چنین فعالیتهایی علاقه داشت، این اواخر با هیپیها به جزیره هرمز رفته بود.
خواستگاری ناکام
مهدی نیکبخت با مهسا الف. در جزیره هرمز آشنا شد. تصویر این دو در کنار هم در نشریه گاردین نیز پیشتر این گمان را تقویت کرده بود.
در آن تصویر نیکبخت با بدن لخت، لباسی شبیه پتو یا خرقه به دور خود پیچیده و آن را روی سرش هم کشیده است. محمد رفیعی میگوید تا آن زمان دوستش را در چنین هیئتی ندیده بود و میافزاید: «یک چشم مهدی بر اثر تصادفی در کودکی نابینا شده بود. صورت او در این تصویر به گونهای است که موهای بلندش روی چشم نابینایش را پوشانده. گویی عمدی بوده که عیب صورت او پوشیده شود. چشم دیگر او نیز به گونهای عجیب به جای دوری خیره شده است.»
پس از سفر هرمز، مهسا به خانه مهدی نیکبخت در اصفهان میرود و دو هفتهای در آنجا میماند. سپس شاعر که عاشق مهسا الف. شده بود، به خانه این دختر در تهران میرود و از او خواستگاری میکند، اما پدر مهسا نمیپذیرد. محمد رفیعی میگوید: «پدر مهسا گفت حالا که میخواهید دائم با هم به سفر بروید، باید یک شغل یا محل درآمد ثابتی داشته باشید، چیزی که البته مهدی نداشت.»
با مهسا تا شب حادثه
سپس هر دو در دوران کرونا و ایام عید خانهنشین میشوند تا بامداد جمعه ۱۶ خرداد که مهسا به خواستگارش زنگ میزند و میگوید که در اصفهان است و میخواهد او را ببیند. در آن زمان مهدی نیکبخت در خانه خواهرش در اصفهان بود که به گفته رفیعی، با او رابطه نزدیکتری از برادرانش داشت.
مهسا میگوید قرار بوده بعد از ظهر همان روز با برادرش به تهران برگردد، اما پسری که در جزیره هرمز با آنها بوده، او را به باغی در سمیرم دعوت کرده است و میگوید بهتر است که آنها با هم به آنجا بروند. مهدی ابتدا این دعوت را به دلیل آن که پولی برای سفر نداشته، نمیپذیرد، اما آن طور که محمد رفیعی میگوید، شخص دعوتکننده پول سفر آنها با اسنپ تا سمیرم را متقبل شده و آنها در نهایت عازم سمیرم شدهاند.
اقامت دوستان در باغ سمیرم ظاهرا در شامگاه جمعه و روز شنبه مشکلی نداشته و به خوبی سپری میشود. رفیعی با تأکید بر این که هنوز نمیداند چند نفر در آن باغ میزبان بودهاند، میگوید: «آنها دست کم ۲۴ ساعتی را بدون مشکل گذراندهاند، اما شامگاه شنبه بگو مگویی در میان آنها درمیگیرد که نقطه شروع آن را کسی نمیداند.»
رفیعی میگوید دعوتکننده و همراهانش در ادامه دعوا و مشاجرهای که به وجود آمده بود، چیزی شبیه داروی بیهوشی در نوشیدنی او و دوست پسرش میریزند و به هر دو آنها اصرار میکنند که آن را بنوشند، اما آنها از همین اصرار شک میکنند. مهسا گفته در آن حال مهدی با وجود امتناع، در یک لحظه ناگهان از فرط عصبانیت، لیوان را سر کشیده است.
مهسا الف. میگوید که مهدی نیکبخت با نوشیدن این مایع، بیهوش نشد اما دقایقی بعد از نوشیدن «احساس کرختی و لّختی» به او دست داد. معشوقه مهدی به پلیس گفته که خود او نیز با دیدن این صحنه در یک لحظه عصبانی شده و با میزبانان درگیر میشود. او در این درگیری فیزیکی چند ضربه چاقو میخورد.
اپلیکیشن یورونیوز را از پل استور دانلود کنید
در همان حال مهاجمان به مهدی نیکبخت نیز حمله میکنند. یکی از آنها با قداره یا شمشیر محکم به گردن مهدی میزند که قسمتی از گردن او بر اثر ضربه، بریده و شاهرگش پاره میشود. با این برش عمیق روی گردن، مهدی نیکبخت حوالی ساعت دو و نیم بامداد یکشنبه ۱۸ خرداد جان میدهد.
محمد رفیعی که در تدفین دوست قدیمیاش شرکت داشته میگوید که جسد او را دیده و به جز گردن، روی دستها و صورتش جای چاقو را مشاهده کرده است.
رفیعی روایت مهسا الف. را این گونه نقل میکند که زن جوان بیهوش شده و حوالی ساعت ۲ و نیم به هوش میآید. او میبیند که مهدی مرده و میشنود که گویا مهاجمان قصد دارند پس از آتش زدن جنازه مهدی، کل باغ را نیز آتش بزنند. این زن گفته که در همان حال با پلیس ۱۱۰ تماس گرفته و مأموران در محل حاضر شدهاند.
رسانههای ایران از قول دادستان سمیرم حضور پلیس در ساعت ۲ و ۵۰ دقیقه در محل را تأیید کرده و نوشتند که متهم اصلی درون یک خودرو آزرا در کاشان بازداشت شده است. گویا شماره پلاک خودرو متهم را مهسا الف. به پلیس داده است. گفته میشود یک متهم دیگر این پرونده نیز با پای خود به پلیس مراجعه کرده است.
خود مهسا الف. نیز همان روز به ظن معاونت در قتل بازداشت شد، اما آن گونه که محمد رفیعی میگوید، او هماکنون با وثیقه آزاد است.
فرضیهها برای انگیزه قتل
انگیزه این قتل چه بود؟ سیاسی، عقیدتی یا عشقی؟ آیا مواد مخدر نقشی در تحریک دعوا داشته؟
محمد رفیعی میگوید همپالگی قدیمیاش اصولا زوایای سیاسی نداشت و حتی اهل بحث هم نبود. او در این زمینه به یورونیوز گفت: «بر خلاف آنچه در شبکههای اجتماعی مطرح شده، به نظر نمیرسد انگیزه سیاسی در این قتل نقش داشته باشد، زیرا مهدی حتی اهل بحث کردن سیاسی هم نبود چه برسد به عمل سیاسی. او بحث سیاسی و حتی فلسفی را دون شأن میدانست و ما را هم از آن بر حذر میداشت. تنها مشکلی که با دولت داشت این بود که گاهی پلیس به او گیر میداد که چرا زیر پل خواجو دف میزنی و اینها.»
او با این حال یادآوری میکند که نیکبخت با محمدرضا عالیپیام، متخلص به «هالو» نیز روابط صمیمانهای داشته است. عالیپیام شاعر طنزپرداز، منتقد و معترضی است که تا کنون به دلیل انتقادهای تند سیاسی زندان هم رفته است. این روزها ویدیویی از شعرخوانی نیکبخت در شب شعرهای عالیپیام در شبکههای اجتماعی همرسان میشود.
برخی در رسانههای اجتماعی با اشاره به اعتیاد نیکبخت به مواد مخدر یا روانگردان، دلیل آغاز درگیری را تأثیر این مواد ذکر کردهاند. اما رفیعی میگوید: «برای مهدی مصرف مواد مخدر یا روانگردان از محرمات نبود، اما گاهی که پیش میآمد، چیزی هم میکشید. من مطمئنم که او اعتیاد یا وابستگی به چیزی نداشت. او اما معتاد نبود و به هر روی بعید میدانم که آن شب حالت بیاختیاری ناشی از مصرف این مواد در او پدید آمده باشد.»
رفیعی که پیشینه دوست دیرینش را خوب میداند، میگوید بعید نیست که ماجرا عشقی بوده باشد. او با یادآوری این که مهدی نیکبخت اهل جدل و درگیری و حتی عاشق شدن نبوده، این احتمال را میدهد که یکی از میزبانان خواسته به دوست دختر او دست درازی کند و درگیری از همان زمان روی داده است.
از سوی دیگر گفته شده که ریشه این قتل، بحث اعتقادی بوده است. رفیعی میگوید: «گفتهاند که بحث بر سر وجود امام زمان یا چیزی شبیه این بوده. به نظرم درست نیست چون مهدی معمولا وارد این گونه بحثها نمیشد. او تا چند سال پیش به امام زمان شیعیان باور داشت، اما تغییر عقیده داده و سروده بود: "پیش دیوانگان جهان شوخی است / این زمین طنز و آسمان شوخی است". و بعد هم شعرش را با این مصرع به پایان رسانده بود: "وعده آخرالزمان شوخی است".»
رفیعی با تأکید بر این که سرشته و تخصصی در امور جنایی ندارد، تنها با سابقه شناخت از دوستش و روابطی که او با دیگران داشته، بعید میداند که او در جریان یک بحث اعتقادی کشته شده باشد. او به یورونیوز میگوید: «این طور نیست. من فکر میکنم به متهم گفته شده که بگوید مهدی نیکبخت از امام شیعیان بدگویی کرده و او (متهم) خواسته از باورها و ارزشهای دینی خودش دفاع کند. این روایت احتمالا سبب خواهد شد تا بار اتهامی متهم سبکتر شود.»
رازها در سینه مهسا
محمد رفیعی میگوید در سال ۷۸ که با مهدی نیکبخت آشنا شده، به همراه او و سه نفر دیگر «انجمن شاعران جوان استان اصفهان» را با مجوز وزارت کشور تأسیس کردهاند.
او میگوید: «بعدها جلسات فیلمنامهنویسی و ترانه و اینها هم گذاشتیم. مهدی شد مسئول جلسات شعر که روزهای شنبه برگزار میشد. او بسیار فعال بود، دف زدن را به شیوه خودآموز یاد گرفته بود، "حافظ درمانی" و "دفدرمانی" راه انداخته بود، کلاسهای فلسفه برای کودکان گذاشت و ...».
مجموعه اشعار نیکبخت نیز در کتابی با عنوان «ولایت فیلسوف» منتشر شده است.
به فلیپبورد یورونیوز فارسی بپیوندید
آن گونه که وکیل پرونده قتل نیکبخت گفته، دادگاه این پرونده قرار است تا حدود ۱۰ روز دیگر برگزار شود. اکنون تمام رازهای آن شب هولناک در سینه مهساست، زنی که مهدی را برای نخستین و آخرین بار درگیر عشق کرده بود.